بالاخره اومدنی شدم
امروز سه شنبه 23 آبان 1391 آخرین روزیه که مهمون وجود مامانی هستم فردا قراره مامانی رو عمل کنن و من چشمم این دنیا رو ببینه، با اینکه تا حالا من و مامانی سخت بی تاب دیدن همدیگه بودیم اما از حالا دلم واسه شمک مامانی تنگ میشه ، تازه شنیدم مامانی هم داشت به مامان جون می گفت :فردا که این شازده پسر رو از تو شکمم بیرون بیارن دلم واسه لگداش تنگ میشه فکرش رو بکنین مامانی اونقدر منو دوست داره که لگدای منم واسش شیرین بوده!!!!!!!! در ضمن امشب مامانی کلی واسه سلامتی من دعا کرد &n...
نویسنده :
خاله زهرا
17:01