از بیمارستان مرخص شدم
روز25 آبان بابایی کارهای ترخیص رو انجام داد ومن به همراه مامانی وخاله جون ساعت 4 بعدازظهر به سمت خونه حرکت کردیم وقتی جلوی ساختمون رسیدیم بابایی نگه داشت ، آخه بابایی یه
گوسفند تهیه کرده بود که جلوی پام قربونی کنن (بله دیگه مایم دیگه عزیزیم )
اون شب خونواده خاله جونم وعمورضا خونه مون بودن اون شب کلی عکس با حسین جون، مهدیه جون
وخواهرجونی گرفتم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی