روز تولدم
امروز 24 آبان ماهه مامانی صبح زود بیدار شد نماز خوند وبعد از نماز برای سلامتی من کلی دعا کرد
ویکبار سوره انعام رو ختم کرد وطبق دستور خانم دکترش قبل از ساعت 8 صبح ، صبحونه شو خورد
بعد هم برای رفتن به بیمارستان آماده شد ، بابایی اول خواهر جونی رو خونه خاله زهرا
گذاشت ،خواهر جونی دست رو شمک مامانی گذاشت وگفت داداشی الان با مامانی برو منم بعد از ظهر با خاله میام دیدنت درست مثل همیشه
آخه خواهر جونی توی این چند ماهی که من توی شمک مامانی بودم همیشه میومد برام قصه می گفت ، شبا شب بخیر می گفت وصبا هم بهم سلام می کرد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی